بوم خیال

بوم خیال

هنری.ادبی
بوم خیال

بوم خیال

هنری.ادبی

آدم آهنی

ذهنم دیگه خیلی چیزا رو پس میزنه حتی خودمو ...

وقتی زیاد فکر میکنم دچار تهوع میشم ...

چند روزی  شبیه آدم آهنی شدم همون که چند سال پیش زدن خوردش کردن برای برادرم بود شبیه اون شدم یه گوشه تو اسباب بازیا ایستاده چشماش گود و تو رفته سیمهاش از مغزش زده بیرون اما محکم و سخته و فقط به جلو زل زده کسی برش نمیداره اما اون همه چیز رو میبینه گاهی راه میبرمش از چرخهای زیر پاهاش خوشم میاد مثل ماشین راه میره تنها چیزی که باعث شده سرحال نشون بده همین چرخ هاست همیشه یا گوشه ی اتاقه یا زیر تخت از زیر تخت هم همه جا رو نگاه میکنه چشماش تاریکه روشنایی نداره میگن یه وقتی روشن میشد کلی سرو صدا داشت خراب شده سیمهاش قاطی کرده سالهاست خاموش شده  کسی  سراغش نمیاد اما میبینه منو ،اتاقمو  منم اونو مبینم حتی وقتی مامانم میزارش زیر تخت  میرم میبینمش یه روز گوشه اتاق بود آوردم دادم دست بچه ی همسایه خوشحال بشه ازش ترسید انداختش یه گوشه آدم آهنی تکون نخوردسخت و محکم افتاد وسط اتاق و سقف رو نگاه میکرد منم اونو نگاه میکردم یادم رفت برش دارم ببرمش تو اتاقم همون وسط موند ...شب صدای خورد شدن یه چیزی اومد خورد به دیوار... از اتاقم بیرون رفتم دیدم آدم آهنی خورد شده چشماش بیرون افتاده بود بلاخره چشماش رو دیدم  برق میزد انگار باز هم  میبینه بهتر میبینه  منو،  اون خونه رو آدمهاشو همه رو میبینه اما خورد شده...