بوم خیال

بوم خیال

هنری.ادبی
بوم خیال

بوم خیال

هنری.ادبی

خدا بزرگ است...

بنظرم زمان خیلی عجله دارد نمیدانم مقصدش کجاست عمر ما را هم در دستهایش گرفته و می دود...
 مادرم زمان را فقط برای وقت نماز میخواهد برایش مهم نیست چه وقتی از روز یاشب یا سال است همین که بفهمد کی وقت نماز میرسد کافیست. هر اتفاقی هم که در زندگیمان می افتد فقط این جمله را میگوید
*خدا بزرگ است*
گاهی فکر میکنم شاید چون خانه ی ما کوچک است خدا اینجا جا نمیگیرد یا اینجا راحت نیست برای همین خیلی کم به ما سر میزند ما همیشه او را دعوت میکنیم و کلی هم منتظرش می مانیم گفتیم حداقل تا دم در بیا ما شما را ببینیم تا دلمان خوش باشد که به خانه ی ما هم آمدی و  بیادما هم هستی...
خدایا
 گاهی اندازه ی خانه ی ما شو و کنار ما هم بنشین و به ما گوش بده.
منتظرت هستیم.

باران

وقتی باران بارید حواسم پیش تو بود
  قطره ای شدی روی گونه هایم
 و باریدی
 میان تمام قطرات باران گم شدی
سیل شدی
و با انبوهی از خاطرات ویرانم کردی.

حضور

 چنان در وجودم حل شدی که تلخی و شیرینی ات را نمیفهمم

همین

حضورت

زندگیم را خوش طعم میکند

تو

گوارای وجودمی و نمیدانی...

عینک

 مشغول مطالعه بودم   که از خستگی چشمام روی هم میرفت اما باید این مبحث رو تموم میکردم  بلند شدم  که آبی به صورتم بزنم حواسم نبود عینک روی چشممه آب رو پاشیدم روی صورتم و عینکم همینطور که قطره های آب رو شیشه ی عینک بود یاد اون روزی افتادم که پسر عمه ام اومده بود خونمون و تو حیاط باهم حرف میزدیم همینطور که مشغول صحبت کردن بودیم رفت سمت شیر آب که به صورتش آب بزنه وقتی دیدمش میخندید عینک رو از روی چشمش برداشت و با گوشه ی لباسش خشک میکرد بهش گفتم حواست نبود؟

گفت نه اصلن حواسم به عینک روی چشمم نبود دیگه شده جزئی از صورتم.یه مکثی کرد و ادامه داد

درست مثل آدمهایی که خیلی به ما نزدیک هستن و همیشه کنارمون هستن و میبینیمشون اما حواسمون بهشون نیست و فقط کافیه یه لحظه نباشن دنیامون تیره و تار میشه.

درخت شاه توت.

هرچه تبر زدی مرا زخم نشد جوانه شد!...


جوانه های درخت شاه توت در کنار تنه ای که قطع شده!درختی که چند سال پیش سایه اش خنک بود شاه توتهایش حرف نداشت شیرین و خوشرنگ بود هر چه می چیدی بیشتر و بیشتر تو را میهمان میکرد.اما یه روز وقتی تو حیاط خواهرم پا گذاشتم دیدم قطعش کردن خیلی ناراحت شدم و گفتم چرا اینکار رو کردین!واقعا دلیلش چی بود؟؟!!چون خیلی سایه اش وسیع بود!! پر ثمر اما جاگیر بود! باید جایش را چیز دیگری میکاشتن.گفتن بد جایی رشد کرده بود!...اما خوب رشد کرده بود پس جایی بدی نبوده!!هفته ی پیش که رفتم وقتی  جوانه ها رو کنار تنه ی قطع شده دیدم خیلی هیجان زده و خوشحال شدم و مدتها بهش خیره شدم و گفتم دمت گرم چه خوب که دوباره از زیر این نامهربانی جوانه زدی و چقدر دیدنی شدی.به ابراهیم گفتم ببین درخت توت دوباره جوانه زده گفت آره میخواد به ما بگه شما بی وفا بودین اما من وفادارم و دوباره رشد میکنم.

اونجا فقط جای همین شاه توت بود نه درخت دیگری.و من چقدر سایه ی این درخت رو دوست دارم.

هیچ چیز نمیتونه جایگزین بهتری برای چیزهای خوبی باشه که نادیده گرفتیم و بی ارزش شمردیم.