گاه میشکند
گاه دلگرم میشود
گاه دلسرد
گاهی هم فرو میریزد در خود
فصلهای درون آدمی،
گاه در یک ثانیه تغییر میکنند
آدمی،
زاده ی احساس است.
عارف محسنی
شکستم
خورد شدم
جای زخمی کهنه باز شد
عمیق تر شد
تازه تر شد
کسی نمیفهمد درد مرا
گاهی مرگ تنها راه تسکین است
خسته ام...
چقدر تنها بودم و تنهاتر شدم.
حرفی نمانده
حرفها میان بغضها خفه شدن
انگار مغزم یخ زده
خودم،
احساسم،
تو یاس و انزوا حبس شده...
و چیزی منو به تباهی میکشونه
عمریست برای من ماندنهای تپنده و رفتنهای پر از بی تابی چیزی جر تکرار تنهایی با دردهای کشنده نیست.
تنهایی با بودن های بدون حضور
پر شدن لحظات دلتنگیست...