خواب دیدم بچه ی بازیگوشی شدم که از دیوار خونه ی عمو بالا رفتم پاهایم را روی کیسه های برنج گذاشتم توی حیاط پر بود از کیسه های برنج یادم اومد گاهی مشق هامو میرفتم روی بالاترین کیسه مینشستم و مینوشتم اما چرا کیسه ها تو حیاط عمو بود!...بچه که بودم یه بار با مدادم کیسه رو سوراخ کردم و برنج ریخت و من فقط نگاه میکردم و تو این فکر بودم اگر خان بیاد و ببینه حتمن عصبانی میشه ترسیدم مداد رو تو انگشتم فرو کردم ...خون اومد اما هیچکس نفهمید اون روز کار من بود که کیسه رو سوراخ کردم و برنج ریخت و مجبور شدن بریزن تو یه کیسه دیگه...
تو خواب مثل بچگی هایم از روی کیسه ها میپریدم و خوشحال بودم که خان سر رسید و منو دید فکر کردم الان دعوام میکنه خواستم از روی کیسه ها بیام پایین خندید و گفت همون بالا باش و بازی کن... من دیگه نپریدم و یه جا ایستادم وفقط نگاش کردم خیلی خوشحال و مهربون بود!... پریدم پایین و رفتم سمت در...هر چی صدام زد برنگشتم تا خونه ی خواهرم دویدم اما نرسیدم و بیدار شدم...
خوشبحالت که خواب میبینی.