بوم خیال

بوم خیال

هنری.ادبی
بوم خیال

بوم خیال

هنری.ادبی

کتابخونه

هیچ جا نمیتونم برم  چون حوصله هیچ کس رو ندارم...کتابخونه رو دوست دارم آرامش وصف ناپذیری داره کسی باهات کاری نداره تو هستی ودنیای کتاب هر وقت میام بیشتر کتابهای روانشناسی برمیدارم احساس میکنم به حرفهای خوب و امیدوار کننده نیاز دارم هر چقدر هم واقعیت نداشته باشه یا کتابهای شعر که حس خوبی رو منتقل میکنن گاهی هم کتابدار  خودش بهم پیشنهاد میده چه کتابی بخونم یه بار کتاب جنایی بهم داد و گفت کتاب خوبیه گفتم فکر کنم خوشم نیاد گفت حالا تو بخون خوندم و کلی خوشم اومد هر چی فکر میکنم اسم کتاب یادم نمیاد ازش تشکر کردم کتابهایی که میخواستم یا نبودن یا برده بودن یا چند جلدی بود برای همین کتابدار گاهی برام کتاب کنار میزاشت یادم نمیره کتاب جان شیفته رو گرفتم تا جلد دو رو خوندم هر چی صبر کردم جلدهای بعدیش نیومد و بیخیال شدم یه بار هم بهم کتاب کلیدر رو پیشنهاد دادن دیدم چند جلدیه بیخیال شدم چون میدونستم مثل جان شیفته نصفه نیمه می مونه کتابهای نقاشی یا نمایشنامه ها رو هم دوست داشتم چند تا مجله هم برمیدارم و میرم بالا تا عصر اونجا می نشستم تا قبل اینکه هوا تاریک بشه باید برمیگشتم خونه... گاهی که چشمام خسته میشد کنار پنجره می ایستادم و توپارک رو نگاه میکردم این حال و هوا رو دوست داشتم تو سکوت غرق در دنیای کتابها تمامش رو تصور میکردم و خودمو جای شخصیتهای کتاب میزاشتم  چون راهم دوره همیشه سعی میکنم پول کرایه امو جمع کنم تا بتونم یه روز در میون بیام... آرامش و سکوت کتابخونه رو دوست دارم خیلی به این آرامش نیاز دارم چیزی که همیشه دنبالش بودم رو فقط تو کتابخونه پیدا میکنم.
دلم نمیخواد به اون خونه برگردم دوست داشتم جای اون کتابدار ها بودم یا یکی از اون کتابهای تو قفسه حتی اگه خونده نشم

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.