بوم خیال

بوم خیال

هنری.ادبی
بوم خیال

بوم خیال

هنری.ادبی

...

شکستم

خورد شدم

جای زخمی کهنه باز شد 

عمیق تر شد

تازه تر شد 



کسی  نمیفهمد درد مرا


گاهی مرگ  تنها راه تسکین است 


خسته ام...


 

چقدر تنها بودم و تنهاتر شدم.

حرفی نمانده

حرفها میان بغضها خفه شدن 





انزوا...

انگار مغزم یخ زده
خودم،
احساسم،
تو یاس و انزوا حبس شده...
و چیزی منو به تباهی میکشونه
  

بودنهای بدون حضور...

عمریست برای من ماندنهای تپنده و رفتنهای پر از بی تابی چیزی جر تکرار تنهایی با دردهای کشنده نیست.

تنهایی با بودن های بدون حضور

  پر شدن لحظات دلتنگیست...

 

تنهایی...

کنارمی و پس میزنمت
چه روزهایی باهم سر کردیم چه راحت بین ما رو خراب کردن
و چه خوش باور بودم که دور از تو زندگی بهتری دارم
باید باز هم تو را به آغوش بکشم هر چند تلخ و ناسازگار 
   ثانیه ها و نفس به نفس روزها و شبهای زیادی باهم سپری کردیم.
 تو بودی که گوشه ی اتاق به من خیره میشدی ...زیر نور کم اتاق گاهی دیده نمیشدی گمت میکردم بس که مست کشیدن نقاشی بودم.
تنهایی! با تو چه دنیای کوچک و بی خبری داشتم
بارها دست و پا زدی و ندیدمت
 نخواستم که ببینم
از تو دور شدم که دنیایم را بزرگ کنم
دست و پا زدم کسی آرامم نکرد
  بیا که دلگیرم
 از جماعتی که بینمون رو  خراب کردن
 که نفسم بگیره
 تا بی قرار بشم
تنهایی! بیا و با من بساز

ما همیشه با هم هستیم
از ابتدا تا انتهای این زندگی

ما بدترین روزها رو باهم تو سکوت با گریه و فریادهایی که خفه شدن پشت سر گذاشتیم.
سرسخت شدیم

تنهایی بیا و با من بساز

...

گاهی فکر میکنم  بودنم  مثل عینک روی صورتم شده  که همیشه هست اما خیلی وقتا وجودشو احساس نمیکنم و یادم میره با اینکه خیییلی  نزدیکی  اما نیستی ...

وقتی متوجه حضورت میشن که نباشی هیچ وقت نباشی  چون رفتن نصف و نیمه هم عادی میشه...

یه وقتی میبینی بودنت فرقی با نبودنت نمیکنه.